مرا به هدایت مدام مفتخر فرما!

ساخت وبلاگ
برخی دیالوگ ها در ذهن می مانند چنان که یک خط زیبا در پیشانی خانه و در قابی زیبا ماندگار می شود. فلیم ها هم با همین "گفت" هاست که ارزش دیدن پیدا می کند. فیلم های محتوا محور در کنار تصویر از کلام بایسته و شایسته هم برخوردار اند. مثل این فراز؛ "پارسال 16 سالم بود بچه بودم، 2 روز بعد بابام مرد. بازم 16 سالم بود، اما دیگه بچه نبودم! " این نگاهِ به کلمه تبدیل شده، احکایتی است حکیمانه که ما خود آن را زیست کرده ایم. اتفاقا این جمله هم در شمارِ دیالوگ هایِ ماندگار فیلم سینماییِ" اتوبوس شب" است. فیلمی در باره دفاع مقدس. آنجایی که خسرو شکیبایی از پسرِ نوجوان می‌پرسه: پسر تو چند سالته؟ منظورش این است که خیلی زود به جنگ آمده ای. می خواهد به زبان کنایه بگوید خیلی بچه ای اما آن پسر، چنین جواب حکیمانه ای می دهد. بله، نسلی که ما زیست کردیم حتی با این که پدران شان زنده بودند دیگر "بچه" نماندند. مرد شدند به غیرتی که در رگ هاشان فوران می کرد. جنگِ تحمیل شده بر ما به پایان آمد اما فرهنگ دفاع مقدس را نه تنها پایانی نیست که مدام در تکثیر است در سرزمین های دور و نزدیک. این هم تحققِ وعده امام روح الله است که" جنگ ما فتح فلسطین را به دنبال خواهد داشت." امروز هم در مرحله پیش گفته خمینی بزرگ هستیم که " ما در جنگ به مردم جهان و خصوصاً مردم منطقه نشان دادیم که علیه تمامی قدرتها و ابرقدرتها سالیان سال می‌توان مبارزه کرد." حالا غزه، دفتر مشق نسلی است که از آن سرمشق الگو می گیرند. از بچه هایی که یک دفعه مرد می شوند. شاید ما ده‌ها سال از آن‌ها بزرگ‌تر باشیم، به گواهِ شناسنامه ها مان اما شناسه های مبارزاتی آنان را بالاتر می نشاند. به جرات می توان گفت آنان از بزرگان جهان عرب هم خیلی بزرگ ترند. مردان و زنانی چنی مرا به هدایت مدام مفتخر فرما!...
ما را در سایت مرا به هدایت مدام مفتخر فرما! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azad313 بازدید : 33 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 18:29

مسابقه ها فقط برای سرگرمی نیست. درس هم باید گرفت از آن. درسی که بتواند زندگی ات را بسازد. مثل آنچه در مسابقه اولاغها و اسب اتفاق افتاد واقعا برای آدمها درس آموز است. پس مهم نیست مسابقه دهندگان که و چه هستند مهم این است که ما درست درس بگیریم. این حکایت را بخوانید لطفا؛ فردی که کارش برگزاری مسابقات سرعت الاغ ها بود، برای تنوع یک اسب را به مسابقه آورد. ولی با کمال تعجب در هنگام مسابقه اسب از جایش تکان نخورد و الاغ ها با تمام توان می‌دویدند. اسب فقط نگاه می‌کرد . و سم بر زمین می کوبید. همه متعجب شده بودند که چرا حرکت نمی کند؟ رندی از آن میان گفت: اسب، خر ها را در اندازه خود نمی بیند که با آنان مسابقه بدهد. دیگری هم تاملی کرد و درس ماجرا را چنین بیان کرد؛ "گاهی تلاش برای اینکه ثابت کنی تو بهترین هستی توهین به خودت است." واقعیتی که گاه فراموش می کنیم. نتیجه این فراموشی هم یک تنبیه بزرگ است که روح و روان مان را دچار فرسایش می کند. یادمان باشد، همیشه و همه‌جا لازم نیست خودت را به همه ثابت کنی. گاهی سکوت در برابر برخی آدم ها، بهترین پاسخ است. پاسخی که اگر او هم در آن تامل کند، راه نجات را خواهد یافت. بهترین پاسخ همیشه آن نیست که با کلمات شمرده و فصیح و با صدای بلند بیان می شود. گاهی سکوت، فصیح ترین پاسخ و بلند ترین صدا و صریح ترین بیان است. کم هزینه ترین هم هست. هرچند بر دوش طرف سنگینی بار را می گذارد. پس اگر اطمینان داری که راه درست را انتخاب کردی، به راهت ادامه بده؛ مهم نیست برخی کتوله ها چه می گویند و درباره‌ات چه فکری می‌کنند. حرف هایشان را هم ناشنیده باید گرفت. وقتی برای شنیدن و فهمیدن گوشی ندارند، خودت را و وقتت را حرام آنان نکن. حرمت خویش و زمان در اختیار را بدان و به راحت ادا مرا به هدایت مدام مفتخر فرما!...
ما را در سایت مرا به هدایت مدام مفتخر فرما! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azad313 بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 18:29

مناظرات دانشجویی، متین، منطقی، عالمانه بر مبنای داده‌های علمی و قابل اندازه گیری، بدور از بدکلامی و بدگویی برگزار می‌شد. به نقد نظر هم می‌پرداختند اما به یکدیگر - چه شخص و چه شخصیت هم - کاری نداشتند. لذت بردم وقتی در دو نشست مناظره دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد، نشستم و بهره بردم. بچه‌های ما، با مطالعه، عمیق و چند ساحتی بحث می‌کردند. ارجاعات‌شان به منابع جالب و استدلالات‌شان حرفه‌ای و دارای منطق احترام برانگیز بود. معلوم بود که می‌خواهند زوایای بحث روشن و نظرِ صائب‌تر فرانگاه دانشجویان قرار گیرد. این را که دیدم تصمیم گرفتم به خداقوتی شان قلمی بزنم. همان جا دعا کردم کاش مسئولان محترم و رقبای انتخاباتی، از دانشجویان یاد می‌گرفتند. خدا را هم البته شکر کردم که دانشجویان، از آنان یاد نگرفتند! خیلی خوب می‌شود این بار قاعده "الناس علی دین ملوکهم" را برعکس بخوانیم و سیاستمداران و رقبای انتخاباتی را دعوت کنیم تا به شیوه "الناس"، رسم مناظره را بیاموزند. ناس که این بار فرزندان نخبه ایرانند. آن وقت فقط نظرات مطرح خواهد شد و لازم نخواهد بود حضرات با کاندیداهای پوششی در قامت بادیگارد به مناظره پا بگذارند. کسی عکسِ زن دیگری را سر دست نخواهد گرفت و بگم بگم راه نخواهد انداخت. اگر رسم خوب دانشجویان، درس شود برای کاندیداها، مناظرات به روشنگری خواهد انجامید نه نفرت پراکنی. آنچه از – مثلا - مناظرات انتخاباتی دیده‌ایم، جز اندکی، بقیه "منافرات" بود. البته نه به معنایی که فرهنگنامه‌ها در برابر این کلمه می‌گذارند که در غرب باستان، در کنارِ "مشاورات" و "مشاجرات" سه سبکِ اصلی فن خطابه را شکل می‌دادند. بل به این معنا که به کشت و کار نفرت می‌انجاید سبک رفتاری و گفتاری‌شان که به تعمیق تنفر انجامید که بعد مرا به هدایت مدام مفتخر فرما!...
ما را در سایت مرا به هدایت مدام مفتخر فرما! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azad313 بازدید : 32 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 18:29

دنبالِ نداشته ها باید گشت. با همه توان هم باید بکوشیم. این حُکمِ توأمان عقل و شرع است. این حکم هم یکی اما دارد؛ اما باید مراقب باشیم در مرداب قاعده99 گرفتار نشویم. نه هولناک، بلکه هلاکت آفرین است این مرداب. هرچه هم بیشتر دست وپا بزنیم، بیشتر فرومی رویم. مرگ را نزدیک تر می کند این تلاش. قاعده۹۹ آن است که از 100 تا 99تایش را داریم، اما پی همان یکِ نداشته می گردیم. داشته های خود را نمی بینیم و تمرکز ما بر نداشته هاست. بسیاری مان در سراسر دوره های زندگی مان دنبال آن یک گم شده می گردیم و خودمان را به خاطر آن ناراحت می کنیم و فراموش کرده ایم که شاید داشته های ما بسیار بیشتر از نداشته هایمان باشد که هست. اگر نسبت تلاش و آرزوهایمان را بسنجیم، درخواهیم یافت که به نسبت کوشندگی مان از داشته های بیشتر برخورداریم. ما درنیافته ایم ضرورت این تناسب را. همین هم زحمت افزا و حسرت آفرین می شود، وگرنه اگر آرزوها را نه دورودراز که به اندازه گام هایمان نظم می دادیم، رضایت در زندگی مان، نظامات احساس خوشبختی را پایه ریزی می کرد. برخی از ماها -اما- به کسی می مانیم که زمینی نخریده است، آرزوی داشتن برج می کند. حال آنکه خود او هم می داند که داشتن برج نیازمند زمین و پی ریزی و مصالح و فرایند ساخت وساز است. قاعده۹۹ ما را به سمتِ تمامیت خواهی و فزون خواهی افراطی می برد، بی آنکه مقدمات کار فراهم باشد. این هم ما را به سمت زیستن در فضای ناهشیاری می کشاند، به وادی اوهام. توهم هایی که مرز خیال را هم چند فرسنگ پشت سر گذاشته اند. بدانیم که قاعده۹۹، پذیرش واقعیت را ناممکن و شرایط زندگی را به شدت سخت می کند. برای گذر از مردابی چنین هراس انگیز به داشته هایمان بیندیشیم. آن ها را به یاد آوریم، شناسایی کنیم و قدر آن ها ر مرا به هدایت مدام مفتخر فرما!...
ما را در سایت مرا به هدایت مدام مفتخر فرما! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azad313 بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 14:44

اساس نظام سازی در همه کشور ها بر اساس قانون اساسی است. ساختار ها را شکل می دهد. سیاست های کلان را تعیین مسیر می کند به گونه ای که می توان فردای کشور ها را در قانون اساسی شان دید. به دیگر عبارت، قانون اساسی یک قانون فرادستی است که همه امور باید بدان نظم یابد. با تحقق بلاتنازل آن، بسیاری از مشکلات در منحنی کاهشی قرار می گیرد. آنچه هست و می شود نام مشکل بر آن نهاد، نه زایده قانون که بردامنِ قانون گریزی، زاده شده است. اگر همه اصول قانون اساسی، از کاغذ برخیزد و در جامعه تحقق یابد، خواهیم دید که بسیاری از کوچه های بن بست هم به سوی موفقیت، دروازه خواهند گشود. قانون اساسی ما، یک ترازوی دست است. اگر امور را با آن تراز کنیم نه تنها موفقیت در سطح بالا برای ما حاصل خواهد شد که الگویی برای دیگران هم شکل خواهد گرفت. رهبر فرزانه انقلاب به این مهم در کلام دیگران می پردازند و می فرمایند:" من یک جمله‌اى را از یک مقام غربى نقل کنم. بنده دأبم نیست از قول این سیاستمدارها و معاریف غربى چیزى بگویم؛ اما این جمله‌ى جالبى است. او می گوید: 2 چیز است که اگر در میان مسلمان ها دست به دست بگردد و ملت هاى مختلف مسلمان از این 2 چیز آگاه شوند، دیگر همه‌ى تابوهاى غرب - یعنى اصول جزمى غرب - در هم خواهد شکست و باطل خواهد شد. این 2 چیز چیست؟ این متفکر غربى می گوید: یکى قانون اساسى جمهورى اسلامى است؛ که این قانون اساسى، یک حکومت مردمى و پیشرفته امروزى و در عین حال دینى را در چشم مسلمانان جهان ممکن می سازد. این قانون اساسى نشان می دهد که می توان یک حکومتى داشت که هم متجدد باشد، امروزى باشد، پیشرفته باشد و هم کاملاً دینى باشد. قانون اساسى این را تصویر می کند. می گوید چنین چیزى ممکن است." نقش مردم را قانون اساسی بزرگ مرا به هدایت مدام مفتخر فرما!...
ما را در سایت مرا به هدایت مدام مفتخر فرما! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azad313 بازدید : 39 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 14:44

بنده خدایی ما را با یک مثال از افتادن به ورطه افکار منفی بر حذر داشته است. اول این حکایت را نوشته که؛ "می‌گویند آقا محمد خان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه با اسبش می‌تاخته تا جایی که روباه از فرط خستگی نقش زمین می‌شده. بعد آن بیچاره را می‌گرفته و دور گردنش، زنگوله‌ای آویزان و سپس رهایش می‌کرده. تا اینجای داستان مشکلی نیست. روباهِ خسته، هم جانش را دارد، هم دُمش را. پوستش هم سر جای خودش است. می‌ماند فقط آن زنگوله!... از اینجای داستان، روباه هر جا که برود یک زنگوله توی گردنش صدا می‌کند. دیگر نمی‌تواند شکار کند، زیرا صدای آن زنگوله، شکار را فراری می‌دهد. بنابراین «گرسنه» می‌ماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری می‌دهد، پس «تنها» می‌ماند. از همه بد‌تر، صدای زنگوله، خود روباه را هم «آشفته» می‌کند، «آرامش» ‌اش را به هم می‌زند و در نهايت از گرسنگي و انزوا مي ميرد." همه این ها به خاطر آن زنگوله لعنتی است که به گردنش بسته شده است. شکارچی او را نکشت اما کاری کرد که حتما بمیرد. از این حکایت می توانیم به زندگی خودمان نگاه کنیم. زنگوله را احساس می کنیم آیا؟ راوی حکایت به همین نکته توجه می دهد؛ دقیقا این‌‌ همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش می‌آورد. دنبال خودش می‌ دود، خودش را اسیر توهماتش می‌کند. زنگوله‌ای از افکار منفی، دور گردنش گره می زند. معلوم است که نتیجه همان خواهد شد که برای روباه اتفاق افتاد. مهم نیست که آدم، خودش را گول می‌زند و فکر می‌کند که آزاد است، ولی نیست. افکار منفی خودش او را به بردگی گرفته و هر جا برود آن‌ها را با خودش می‌برد. آن هم با چه سر و صدایی؟ فاجعه بارتر از سر و صدای تکان دادن پشت سر هم یک زنگوله! مشکلات هم روز مرا به هدایت مدام مفتخر فرما!...
ما را در سایت مرا به هدایت مدام مفتخر فرما! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azad313 بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 14:44